
دربارهی فیلمها و سینما، نقشی که در زندگی من داشتهاند و تمام آنچه از آنها فهمیدهام اینجا مینویسم.
استاکر (۱۹۷۹)

استاکر (محصول ۱۹۷۹)
امتیاز: ۹ از ۱۰
اولینبار که استاکر - Stalker -، یا آنطور که در ایران ترجمه شده است، «منطقه» را دیدم، راستش کمی حوصلهام سر رفت، واضحتر که بگویم، فکر نمیکردم باز هم فیلم را باز کنم.
تا حالا ۵ بار استاکر را دیدهام، محسن آزرم امروز یادداشتی دربارهاش منتشر کرده بود. خواستم که ادای دین کنم به تارکوفسکی و سینمای او.
استاکر احتمالا درخشانترین قصهٔ تارکوفسکیِ ضد قصه است. تماماش دربارهٔ یک اتاق است، و مسافرانی که باید به آن برسند. موسیقی متن فیلم از باخ است، با میزانسن شاعرانه تارکوفسکی. هر نما میشود یک تابلو نقاشی. اما یگانه عنصری که فیلم را جاودانه میکند، آن پرسش اخلاقیست که سراسر فیلم را در مینوردد.
اتاقی که مسافران به سمتش میروند، اتاق آرزوهاست. یکجور تجربه عرفانی. یک مسئله بحرانساز این است که اتاق به زبان آدمهای درونش نگاه نمیکند. اتاق عمیقترین و مخفیترین آرزوهای آدمهای درونش را برآورده میکند؛ به بیان سادهتر، اتاقْ غولِ چراغِ جادو علاءالدین نیست.
فیلم راجع به این است که واقعا چه میشود اگر آرزوهای ما، آرزوهای واقعی ما لباس واقعیت بپوشند؟ جواب آنچنان معلوم نیست. اما واقعیت این است که ما پتانسیل این را داریم که به وسیلهٔ آرزوهای ناخودآگاهمان، عمیقترینشان، نابود شویم.
چه حیف از دنیایی که تارکوفسکی و کوبریک ندارد. کمالگراهایی که ما را در دو راهی اخلاق و زندگی، با شعر، رها میکردند.
زیستن (۱۹۵۲)

زیستن (محصول ۱۹۵۲)
امتیاز: ۸ از ۱۰
داستانِ من با سینمای ژاپن، مدیون است به کیارستمی؛ به رفاقتهایش با کوروساوا و صحبتهایشان. ۷ سامورایی نقطهی شروع بود. افسانهی جودو و بعد بقیهی فیلمها. یک فیلم اما متفاوت بود. زیستن بهترین فیلم او نیست. در لیست بهترینهایش هم نیست، اما بیشک دلیترین فیلم اوست. زیستن یک یادآوریست به آدمهایی که در لابهلای زندگی، زندگی را فراموش کردهاند؛ زیستن یادمان میآورد که آدمها برای ماموریتی اینجا هستند؛ که زندگی راه از پیش تعیین شدهای ندارد.
زیستن فیلمیست که با ناخودآگاه ما صحبت میکند؛ او از مرثیهای میگوید که درون همهی ما سخن میگوید. حس نزیستن کامل زندگی؛ هر آنچه زندگی نام دارد.
کوروساوا کارش را کرده؛ به قول دوستی: «کوروساوا، همانا او بوفونِ سینماست.»
ارتش سایهها (۱۹۶۹)

ارتش سایهها (محصول ۱۹۶۹)
امتیاز: ۱۰ از ۱۰
ارتشسایهها، مرثیه است. مرثیهای بر تمام امیدهای بر باد رفته. نسلی خسته. فرانسهای اشغال. سکانس آغازین. و مگر سینماییتر از این هم میشود مرثیه گفت؟ سربازان آلمانی با رژه، بالاخره قاب فرانسه را اشغال میکنند. ملویل در چند نما، مچش را باز میکند.
ارتش سایهها یک فیلم اکشن نیست، راجع به جنگ هم نیست. در جنگ است. راجع به یک حالت ذهنیست. به آدمهایی که سایه شدهاند. به امید چنگ میاندازند و دمی بعد محو میشوند. آدمهایی که مقاومت میکنند و بالاخره میشکنند. پر از نماهای ماندگار. با درد. دردی که ملویل از روح خود به اثرش داده، همان دردیست که آدمها دیر یا زود چشم در چشم حقیقت، ملاقاتش میکنند. رنجِ امید. رنجِ خواهش؛ مایی که در توهم آزادی، مقاومتمان را با امید ادامه میدهیم و مرگ، یگانه حقیقتیست، که بیپرده، نشانمان میدهند.
درست است، ارتش سایهها، نمایش رنجیست بیپایان. سرنوشت همان است که قهرمانهای کافکا داشتند. مرگ با شکنجهی امید! .